- مشخصات كتاب
- معرفي
- مسمطها
- تركيبات
- رباعيات
- قصيده
- حرف ا
- حرف ب
- حرف ت
- حرف د
- قصيده 9: در شهربند مهر و وفا دلبري نماند
- قصيده 10: اي ديو سپيد پاي در بند
- قصيده 11: به كام من بر، يك چند گشت گيهان بود
- قصيده 12: هنگام فرودين كه رساند ز ما درود
- قصيده 13: رسيد موكب نوروز و چشم فتنه غنود
- قصيده 14: بهارا! بهل تا گياهي برآيد
- قصيده 15: نخلي كه قد افراشت، به پستي نگرايد
- قصيده 16: شب خرگه سيه زد و در وي بيارميد
- حرف ر
- حرف ق
- حرف م
- حرف ن
- حرف و
- حرف ه
- حرف ي
- مثنويات
- مسمطها
- قطعه
- چهارپاره
- ديگران كاشتند و …
- مستزاد
- تصنيف مرغ سحر
كشيده ام، بهر تو زر خريده ام****خواجه! به هيچ كس مده بندهٔ زر خريده را
گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر كني****كي ز نظر نهان كنم، اشك به ره چكيده را؟
بانوي مصر اگر كند صورت عشق را نهان****يوسف خسته چون كند پيرهن دريده را
گر دو جهان هوس بود، بي تو چه دسترس بود؟****باغ ارم قفس بود، طاير پر بريده را
جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم****ترك كمين گشاده و شوخ كمان كشيده را
بوالعجبي شنيده ام، چيز نديده ديده ام****اين كه فروغ ديده ام،ديده كند نديده را
خيز، بهار خون جگر! جانب بوستان گذر****تا ز هزار بشنوي قصهٔ ناشنيده را
غزل 10
خوشا فصل بهار و رود كارون****افق از پرتو خورشيد، گلگون
ز عكس نخلها بر صفحهٔ آب****نمايان صدهزاران نخل وارون
دمنده كشتي كلگاي زيبا****به دريا چون موتور بر روي هامون
قطار نخلها از هر دو ساحل****نمايان گشته با ترتيب موزون
چو دو لشكر كه بندد خط زنجير****به قصد دشمن از بهر شبيخون
غزل 2
شمعيم و دلي مشعله افروز و دگر هيچ****شب تا به سحر گريهٔ جانسوز و دگر هيچ
افسانه بود معني ديدار، كه دادند****در پرده يكي وعدهٔ مرموز و دگر هيچ
حاجي كه خدا را به حرم جست چه باشد****از پارهٔ سنگي شرف اندوز و دگر هيچ
خواهي كه شوي باخبر از كشف و كرامات****مردانگي و عشق بياموز و دگر هيچ
روزي كه دلي را به نگاهي بنوازند****از عمر حساب است همان روز و دگر هيچ
زين قوم چه خواهي؟ كه بهين پيشه ورانش****گهواره تراش اند و كفن دوز و دگر هيچ
زين مدرسه هرگز مطلب علم كه اينجاست****لوحي سيه و چند بدآموز و دگر هيچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گيتي****ديدار رخ يار دل افروز و دگر هيچ
غزل 3
رخ تو دخلي به مه ندارد****كه مه دو زلف سيه ندارد
به هيچ وجهت قمر نخوانم****كه هيچ وجه شبه ندارد
بيا و بنشين به كنج چشمم****كه كس در اين گوشه ره ندارد
نكو ستاند دل از حريفان****ولي چه حاصل؟ نگه ندارد
بيا به ملك دل ار تواني****كه ملك دل پادشه ندارد
عداوتي نيست، قضاوتي نيست****عسس نخواهد، سپه ندارد
يكي بگويد به آن ستمگر :****« بهار مسكين گنه ندارد؟»
غزل 4
آخر از جور تو عالم را خبر خواهيم كرد****خلق را از طره ات آشفته تر خواهيم كرد
اول از عشق جهانسوزت مدد خواهيم خواست****پس جهاني را ز شوقت پر شرر خواهيم كرد
جان اگر بايد، به كويت نقد جان خواهيم باخت****سر اگر بايد، به راهت ترك سر خواهيم كرد
در غم عشق تو با اين ناله هاي دردناك****اخنر بيدادگر را دادگر خواهيم كرد
هركسي كام دلي آورده در كويت به دست****ما هم آخر در غمت خاكي به سر خواهيم كرد
تا جهاني در خور شرح غمت پيدا كنيم****خويش را زين عالم فاني به در خواهيم كرد
تا كه ننشيند به دامانت غبار از خاك ما****روي گيتي را ز آب ديده تر خواهيم كرد
يا ز آه نيمشب، يا از دعا، يا از نگاه****هرچه باشد در دل سختت اثر خواهيم كرد
لابه ها خواهيم كردن تا به ما رحم آوري****ور به بي رحمي زدي، فكر دگر خواهيم كرد
چون بهار از جان شيرين دست برخواهيم داشت****پس سر كوي تو را پرشور و شر خواهيم كرد
غزل 5
در غمش هر شب به گردون پيك آهم مي رسد****صبركن، اي دل! شبي آخر به ما هم مي رسد
شام تاريك غمش را گر سحر كردم چه سود؟****كز پس آن نوبت روز سياهم مي رسد
صبر كن گر سوختي اي دل! ز آزار رقيب****كاين حديث جانگداز آخر به شاهم مي رسد
گر گنه كردم، عطا از شاه خوبان دور نيست****روزي آخر مژدهٔ عفو گناهم مي رسد
غزل 6
اگر تو رخ بنمايي ستم نخواهد شد****ز حسن و خوبي تو هيچ كم نخواهد شد
برون ز زلف تو يك حلقه هم نخواهد رفت****كم از دهان تو يك ذره هم نخواهد شد
گرم دو بوسه دهي جان دهم به شكرانه****كرم ز خاطر اهل كرم نخواهد شد
تو پاك باش و برون آي بي حجاب و مترس****كسي به صيد غزال حرم نخواهد شد
اگر بر آن سري اي ماهرو!كه روز مرا****كني سياه، به زلفت قسم، نخواهد شد
گرم زني چون قلم، بند بند، اين سر من****ز بندگيت جدا يك قلم نخواهد شد
رقيب گفت: « بهار از تو سير شد » هيهات!****به حرف مفت كسي متهم نخواهد شد
غزل 7
دعوي چه كني؟ داعيه داران همه رفتند****شو بار سفر بند كه ياران همه رفتند
آن گرد شتابنده كه در دامن صحراست****گويد : « چه نشيني؟ كه سواران همه رفتند»
داغ است دل لاله و نيلي است بر سرو****كز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هيچ عجب نيست****كز كاخ هنر نادره كاران همه رفتند
افسوس كه افسانه سرايان همه خفتند****اندوه كه اندوه گساران همه رفتند
فرياد كه گنجينه طرازان معاني****گنجينه نهادند به ماران، همه رفتند
يك مرغ گرفتار در اين گلشن ويران****تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار، بهار! از مژه در فرقت احباب****كز پيش تو چون ابر بهاران همه رفتند
غزل 8
به گلگشت جنان گل مي فرستم****به رضوان شاخ سنبل مي فرستم
به هندوستان فضل و خلر علم****مي موز و قرنفل مي فرستم
حديث خوش به قمري مي سرايم****سرود خوش به بلبل مي فرستم
به قابوس و به صابي از رعونت****خط و شعر و ترسل مي فرستم
ز خودبيني و رعنايي و شوخي است****كه جزوي را سوي كل مي فرستم
به جلفاي صفاهان از سر جهل****شراب صافي و مل مي فرستم
به تبت مشك اذفر مي گشايم****به ماچين تار كاكل مي فرستم
غزل 9
نوبهار و رسم او ناپايدار است اي حكيم!****گلشن طبع تو جاويدان بهار است، اي حكيم!
آن بهاري كاعتدالش ز آفتاب حكمت است****از نسيم مهرگاني بركنار است، اي حكيم!
نوبهار فرخ بلخ و بهارستان گنگ****در بر گلخانهٔ طبع تو خار است، اي حكيم!
نافهٔ چين است مشكين خامه ات كآثار وي****مشكبيز و مشكريز و مشكبار است، اي حكيم!
يا مگر درياست با آب مدادت تعبيه****كاين چنين گفتار نغزت آبدار است؟ اي حكيم!
حكمت ار مي كرد فخر از روزگار بوعلي****اينك آثار تو فخر روزگار است، اي حكيم!
مدح اين بي دولتان عار است دانا را وليك****چون تويي را مدح گفتن افتخار است، اي حكيم!
گزيده اشعار
قطعه
نهفته روي به برگ اندرون گلي محجوب****ز باغبان طبيعت ملول و غمگين بود
ز تاب و جلوه اگر چند مانده بود جدا****ولي ز نكهت او باغ عنبرآگين بود
ز اوستادي خورشيد و دايگاني ماه****جدا به سايهٔ اشجار، فرد و مسكين بود
نه با تحيت نوري ز خواب برمي خاست****نه با فسانهٔ مرغي سرش به بالين بود
فسرده عارض بي رنگ او به سايه، وليك****فروغ شهرت او رونق بساتين بود
كمال ظاهر او پرورشگر ازهار****جمال باطنش آرايش رياحين بود
به جاي چهره فروزي به بوستان وجود****نصيب او ز طبيعت وقار و تمكين بود
چه غم كه بر سر باغ مجاز جلوه نكرد؟****گلي كه از نفسش طبع دهر مشكين بود
به خسروان، سخن ناز اگر فروخت، رواست****شكر لبي كه خداوند طبع شيرين بود
كسي كه عقد سخن را به لطف داد نظام****ز جمع پردگيان، بي خلاف، پروين بود
به نوبهار حيات از خزان مرگ به باد****شد آن گلي كه نه در انتظار گلچين بود
اگرچه حجلهٔ رنگين به كام خويش نساخت****ولي ز شعر خوشش روي دهر رنگين بود
شكفت و عطر برافشاند و خنده كرد و بريخت****نتيجهٔ گل افسرده